سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا کند که مرا با خدا کنی آقا

محرم در راه است....... چند صباحی تا محرم باقی نمانده

دوستان این یه دلنوشته شخصی وبااشک خودم نوشته شده جسارتی به کسی نشه

داره کم کم دلمون حسینی میشه داره کم کم حال و هوامون حسینی میشه صبح ها که دارم میرم بیرون میبینم تو خیابون ها یه پرچم یا حسین اضافه شده وهمه و همه منتظر محرمتند.ولی حسین جان من چی؟من چه کنم ؟من چی بگم؟حسین من رو که باید بشناسی؟همونیکه تو مکتبت بزرگ شدم ؟همونیکه زمزمه اولین کلام های بچگیم تو بودی!همونیکه که اسم حسین رو هرجا میشنید باز براش تازگی داشت.اره حسین جان منم همونیکه دیگه الان تو مکتبت راهش نمیدی همونیم که دیگه توفیق گریه کردن رو بهش نمیدی و همونیم که دیگه بوی محرمت به مشامم نمیرسه.باخودم داشتم میگفتم که اگه تو هم من رو بطلبی با چه رویی بیام با چه دستی بیام برات سینه زنم باهمون دستی که گناه کردم!!!!باکدوم پایی وارد مجلست بشم باهمون پایی که وارد مجلس گناه شدم!!!باکدوم چشمی برات گریه کنم باهمون چشمی که گناه کردم!!!با کدوم لباس مشکی تو هیئتت بیام همونیکه برای شهرت پوشیدم.

حسین جان بذار که الان دارم گریه میکنم یه چیزی بهت بگم امسالم بذار بیام تو دستگاهت شاید ادم شدم.


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/11ساعت 8:46 صبح توسط قاهری نظرات ( )




Design By : ParsSkin.com